خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

خورشید

براي تو 41 (و باز قصه تلخ رفتن)

امروز يكي از همكاران عزيزم به قصد اقامت در استراليا از پيشمون رفت و دوباره قصه تلخ رفتن عزيزي و بدرقه و خداحافظي. به قول عزيزتريني كاش خارج وجود نداشت. كاش كاش كاش و هيچكدام از اين اي كاش ها تسكين دهنده درد رفتنشون و نبودنشون نيست. دلتنگي چيز غريبيه مثل يه بغض هميشه تو گلوت مي مونه و حتي توي شادترين لحظه هاتم همراهته. عزيز جونم چه خوبه كه دنياي شيرينت هنوز دلتنگي نداره، غم بي پايان نداره و هيچ بغضي توش نمونده.   هميشه وقتي صبر در نيمه راه بود مي رسيدي مي آمدي و دل آشفته ام را سامان مي بخشيدي اكنون صبر به سر آمده كار دل از آشفتگي گذشته كجايي؟ پرسه زدن در رويايت ديگر تسكيني بر نبودنت نيست ب...
31 خرداد 1391

براي تو 39 (عروسي رفتيم)

عزيز دلم رو روز پنجشنبه برديم عروسي. خورشيد توي اين 5 سال دو بار ديگه عروسي رفته بود كه اوليش رو خيلي كوچيك بود و دومي رو هم كه دوسال پيش بود و يادش رفته بود و بالاخره تا اين عروسي و كلا همه چيز براش عجيب بود و قبل عروسي پرسيد مامان توي عروسي مردم هم هستند و وقتي رفتيم تو سالن گيج شده بود كه بابا الان كجاست و تا نيم ساعتي با دهن باز همه رو تماشا مي كرد و هي منو تو سالن گم مي كرد. يكم كه گذشت تازه فهميد چه خبره و شروع كرد رقصيدن و بعد هم كه عروس و داماد اومدن با هيجان اومده تعريف مي كنه كه روي سر عروس پول مي ريزن و بعد هم دوربين رو از من گرفت تا ازشون عكس بندازه. وقتي به عروس و داماد شاباش مي دادن اومده و ميگه مامان به منم پول بده به...
27 خرداد 1391

سفر به ياسوج

آبشار مارگون فارس - آبشار سميرم - آبشار ياسوج - آبشار سي سخت و.... خورشيد و مهرشاد (برادرزاده عزيزم) و شب آخر مسافرت در سفر به سي سخت در حال بحث راجع به اين موضوع بوديم كه براي ديدن درياچه بايد پياده روي كنيم كه خورشيد يهويي گفت: لطفا روي من ديگه حساب نكنيد. ************************* روز دوم مسافرت و بعد ديدن دو تا آبشار خورشيد : مامان مگه ما نيومديم اينجا تفريح كنيم؟ من: خب آره. خورشيد: پس چرا هي مي ريم آبشار مي بينيم. و از نظر ايشون تفريح يعني با مهرشاد برن پارك. ************************ روز سوم مسافرت و در حال آماده شدن براي بيرون رفتن خورشيد : مامان داريم كجا ...
17 خرداد 1391

يه كار خوب

برگرفته از وبلاگ http://monti.blogfa.com   بچه ها بياين يا هم يه كار خوب بكنيم ( مركز بهزيستي شهيد غياثوند ) خدا رو شاكرم كه باز خدا اين لياقت رو به من داد كه بتونم توي يك كار مثبت سهيم باشم.  مركز بهزيستي غياثوند (حوالي  نازي آباد ) از  33  پسربچه آسموني  به ترتيب از سن  :  6 سال : 5 نفر 7 سال :6 نفر 8 سال : 4فر 9 سال : 5 نفر 10 سال :6 نفر 11 سال : 5نفر 12 سال :2 نفر   نگهداري مي كنه  پس از هماهنگي هاي لازم با مدير اين مركز ، به ما  اجازه داده شد كه  روز جمعه 26 خرداد  ساعت 5 بعد ازظهر به ديدن اين بچه ها بريم و كنارشون باشيم و باهاشو...
7 خرداد 1391

براي تو 38(قلعه سحرآميز)

يكشنبه عروسكم از طرف مهد رفته قلعه سحر آميز. حالا بماند كه يكهفته كل فكر و ذهنش اين اردو بود و از ذوق 5/5 صبح بيدار شد و حالا هميشه 7 دم مهد به زور بيدار ميشه ها و بماند كه من چه خون دلي خوردم و چه استرسي كشيدم تا خانومي بره اردو و كيف كنه. بعد از ظهر رفتم دنبالش كه گزارش دادن تو ماشين برگشتني خوابش برده و بغلش كرديم و دوباره توي مهد خوابيده. يعني خدا مي دونه چه آتيشي سوزونده كه اينجور خوابش برده. حالا اومده تو ماشين و دارم ازش مي پرسم خب چه خبر؟ واي انگار منتظر بود كه يهو منفجر شد و تند و تند گزارش داد كه چيا سوار شدن و درحين گفتن اينكه سوار چه وسيله اي شدن كلا مي رفت تو حس اون فضا و دوباره هيجانزده مي شد و عرق مي كرد و نفسش بند مي اوم...
2 خرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد